اینم یه شعر باهال .....
بزن یریم............
یاددارم درغروبی سردسرد
می گذشت ازکوچه ی مادوره گرد
دادمی زد کهنه قالی می خرم
دسته دوم جنس عالی می خرم
کاسه وظرف سفالی می خرم
گرنداری,کوزه خالی می خرم
اشک درچشمان بابا حلقه بست
ناگهان آهی کشیدوبغضش شکست
اول ماه است و نان درسفره نیست
ای خداشکرت ولی این زندگی نیست
بوی نان تازه هوشش برده بود
اتفاقامادرم هم روزه بود
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت:آقاسفره خالی می خری؟
پانیذ....
نظرات شما عزیزان:
ارسال توسط راه هشتم
آخرین مطالب